سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نسیم سحر

حاج ابراهیم همت 



وقتی به خانه می آمد ، من دیگر حق نداشتم کار کنم   .


بچه را عوض می کرد ، شیر برایش درست می کرد . سفره را می انداخت و جمع می کرد


پابه پای من می نشست ، لباس ها را می شست ، پهن می کرد ، خشک می کرد و جمع می کرد 


آن قدر محبت به پای زندگی می ریخت که همیشه به او می گفتم : درسته که کم می آیی خانه


ولی من تا محبت های تو را جمع کنم ، برای یک ماه دیگر وقت دارم .


نگاهم می کرد و می گفت : تو بیش تر از این ها به گردن من حق داری .


یک بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام می شوم وگرنه ، بعد از جنگ

 

به تو نشان می دادم تمام این روزها را چه طور جبران می کردم.


[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 10:40 عصر ] [ نسیم سحر ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب